طاها پسر یکه خیلی مهون نوازه
دیشب خاله فریبااینا اومده بودن خونه ما از اونجایی که آیلین جون رو دوس داری خیلی ذوق کرده بودی قبل از اینکه خاله اینا برسن من وبابایی تند تند خونه رو مرتب می کردیم وشما هم از اون ور می ریختی وسط شلوغ کاریهات بهت گفتم مامانی نریز الان آیلین جون نینا میان خونمون رو نامرتب میبینن ,....... که یهو دیدم بدو بدو رفتی سمت در بیرون و در رو باز کردی میخواستی بری سالن (راهرو )که گرفتمتوای پسر بلند قد مامان دست به دستگیره در هم رسید بغلت کردم و گفتم کجا ,گفتی: آلین بعد از رسیدنشون کلی خوشحال شدی و دستآیلین رو میگرفتی میبردی تو اتاقت ,اتاقت شده بود بازار شام, سر سفره هم نه خودت غذا میخوردی و نه میذاشتی آیلین جون بشینه وغذا بخوره ,وهمش دستش رو می گر...
نویسنده :
مامان طاها
15:50